سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شریفترین کردار مرد بزرگوار آن است که از آنچه مى‏داند غفلت نماید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :2
کل بازدید :14006
تعداد کل یاداشته ها : 7
103/1/10
1:39 ع

سلام  به چشمای گرم و مهربونتون که این مطالب و میخونید .. اینها درد ل ها و تراوشات  یک ذهن مغشوش و تنهاست که هیچ همزبونی نداره ... سنگ صبور من باشید و بخونید ممنون میشم .. دوستتون دارم به اندازه های همه دردهایی که تو دلم تلمبار شدن ..

 

انسانها موجودات عجیب غریبی هستند ... من به آشنایی روحها قبل از تولد معتقدم و به اینکه خداوند  گل انسانهایی را از یک نقطه برداشته و سرشته و به همین دلیل است که ناخودآگاه در کنار شخصی که شاید اصلا نسبتی با او نداشته باشی و گذری و حتی لحظه ای در تاکسی  ، اتوبوس  ، یا مترو کنارت قرار میگیره ،  احساس آرامش و امنیت روحی مطلقی داری به گونه ای که گویی سالیان سال است که او را میشناسی نگاهش برایت غریب نیست ... حتما تا حالا حسش کردین .. بماند

احساس آرامش و امنیت روحی ... این چهار کلمه وقتی کنار هم قرار میگیرند ناخودآگاه یک حس آرام صورتی و نرمی در در روحم میکارند خدایم تو خود میدانی که روحم چقدر محتاج این کلمات بوده اند  درتمامی عمرم ... خدای مهربانیها  ، خدای شب بوها  تو خود بهتر از همه میدانی تنها حسی که باعث میشود این روزهای تلخ و سیاه ، سیاه به تمام معنا این روزهای وحشتناک را در ته چاه عمیق تنهایی تحمل میکنم فقط به خاطر اینست که میدانم مرا میبینی ، میشنوی و گاه با سرانگشتان مهربانت اشگانم را به نرمی میگیری ... که اگر جز این بود به حتم دوام نمیاوردم .. خدای اطلسی ها .. . دیروز در اوج استیصال و حرمان با گریه آیه ای از قران از سوره ملک را با معنی میخواندم که یکباره  اشگم سیل آسا تمام صورتم را پرکرد ولی قلبم آرام شد خدایا تو خود در آیه 18 گفته ای که خداوند به احوال همه مردمان آگاه است.. از اینکه مرا میبینی و مرا میشنوی از تو سپاسگزارم .. دوستت دارم خدای خوبم ..

خدایا این روزهای سخت و طاقت فرسا و توانفرسا تنهایم مگذار... خدایا میترسم ... میدونی الان مثل چی کیسیم ؟

مثل یک انسان تنها در یک کشور غریب ، کتک خورده با لباسهای پاره پاره و تن خون آلود ، گرسنه و تشنه خسته و دلشکسته و تنها به تو میاندیشم خدای مهربانیها.. فقط به تو چون پناهی ندارم ... امیدی جز تو ندارم.. . میدونم مثل همیشه این پناهنده تو جواب نمیکنی .. میدونم با این که روسیاه وگنهکارم ولی .... به تو امیدوارم ...

با ز هم همان خواب همان تصویر آشنا ... زنی با چادر بلند وخاک آلود  بر روی تلی از خاک بر بلندایی کوچک با وزش بادی سرد که چادرش را در هوا تکان میدهد ... خیمه های به آتش کشیده شده و کودکان زخمی و تشنه و خاک الود ، اجساد دریده شده و خود آلود ، شیون و ضجه و زاری و خورشید سرخی که گویی قصد غروب ندارد تا این روز سیاه پایان پذیرید و زن ... خسته و گریان ولی صبور بر بلندی ایستاده و خدای خود را بوضوح میبنید و ... و من وقتی به این اسطوره صبر و استقامت در روز عاشورا میاندیشم  قلبم کمی آرام میشود ..

خدایا ... کمکم کن ... خدایا از این چاه بیکسی و ناامیدی تو را میخوانم دستانم را بگیر و مرا بالا بکش ... میترسم بدون تو میترسم از همه کس  و همه چیز ... خدایا ...

هر کسی که این مطلب و میخونه التماس دعا دارم برام دعا کنید ... گرفتارم ... و محتاج دعاتون... دوستتون دارم ...

 

 


90/4/16::: 1:29 ع
نظر()